شش داستان این کتاب هر کدام با حادثه ای غریب و وهم آلود و ترس آور پیوند خورده است که هر یک با رازی پنهان و ناگفته در خلال داستان ها به انتها می رسند.
ترس و لرز ، در شش داستان کوتاه در آبادی ای کوچک کنار دریا، روایت می شود.
داستانها حول محور چند تن از مردم آبادی که داستان با مکالمات و سخنان و شرح احوال آنان و نیز در رابطه با دریا، که مایه ی زندگی و برکت و در عین حال ترس و بیگانگی است، آغاز و پایان می یابند و پیش می روند. دریا صدایش در آبادی شنیده می شود و صدای آبادی را می شنود. حوادث را رقم می زند و به نوعی دنیای دیگرگون آبادی و تنها راه ارتباط مردم با بیرون از آبادی است؛ جهانی است به همان اندازه دور که آشنا.
– « … من هیچ وقت از دریا سر در نمیارم، نمی دونم چه جوریه،… یه چیزی تو دریاس که رو راس نیست. ظاهر و باطنشو نشون نمی ده، یه روز خالیه، یه روز پره، یه روز همه چی داره، یه روز هیچ چی نداره. انگار با آدمیزاد شوخی می کنه… »
– «هر وقت یکی می میره، حال من خراب میشه، لرز می گیرم و وهم تو جانم می افته. همیشه این جوریم و ناچار می رم دریا. دریا خوبه، وقتی زیر پام خال نباشه دیگه واهمه ندارم. لرز نمی کنم. حالام اگه شما نبودین، من خودم تنهایی می اومدم روی دریا، چند ساعتی می گشتم و دعا می خوندم و ماهی گرفتم، خودمو مشغول می کردم. حالا نمی تونم برگردم و خاک را ببینم، تازه حالمم اگه خوب بشه بر گردم ساحل، پامو که رو زمین بذارم، دلم می ریزه، زهر و ترک می شم… »
ترس سایه افکنده بر دنیای کوچک آبادی، ترسی است که همه را فرا می گیرد و به لرز می کشاند و در عین حال روزمرگی و تکرار آبادی را به هم میریزد. ترسی همواره نشات گرفته از یک “دیگری”، که در پایان هر پنج داستان اولیه، با رازی که در متن روایت پوشیده می ماند، به پایان می رسد.
اما داستان انتهایی ، این بار داستان “بیگانگانی” است که تمام مردم روستا را به “از خود بیگانگی” می کشاند، بی آنکه کسی را بترساند و به لرزی مبهم بیندازد. حتی محمد احمد علی را که می گفت: « من از همه چی نمی ترسم، فقط از غریبه ها می ترسم. » بیگانگان وارد شده به ساحل آبادی، با غذاها و زنان زیبا و وسایل عجیب و رفتار متفاوت، که با کشتی های بزرگشان چند روزی در ساحل اقامت می کنند و پس از مدتی نا پدید می شوند، مردم آبادی را بدل به مردمی پوچ و رخوت آلوده و ظالم و بی اعتقاد به هیچ چیزمی کند و بر علیه هم می شوراند، چنان که این بار نه ترسی هست، و نه لرزی. بی آنکه کسی ببیند که «ماه، بر بالای برکه می سوزد و تمام می شود… » و در پی راهی نشات گرفته از فکر جمع برای مقابله با ترسی نشات گرفته از “خودبیگانگی” باشد.
برگرفته از وبسایت کتابناک
بدون نظر