نخستین فرمان:« نباید بیش از اندازه بفهمی!» اما کسی که این فرمان را درک کند، پیش از آن، بیش از اندازه فهمیده است.
وقتی رمان «دکتر گلاس» را میخواندم، همان حین، چندین بار وارسی کردم تا مطمئن شوم اشتباه نمیکنم! یعنی اولین تاریخ انتشار این رمان 103 سال پیش بوده است؟! و هربار با تعجب و شگفتیِ بیشتر، قصهی این رمان را پی میگرفتم. و چه راست گفتهاند که گذشت «زمان» شاهکار بودن یک اثر هنری را تعیین و ثابت میکند! بدین سان، «دکتر گلاس» همچنان محکم واستوار زنده است و به حیاتِ خود در جهان ادبیات ادامه میدهد، و علاوه بر اینکه به هیچ وجه بوی کهنگی نمیدهد! حتا امروزِ روز، به جرئت میتوان آن را اثری تمام قد «مدرن» خواند.
گاهی برای توصیف یک اثر هنری در چند سطر، واژهها به هیچ عنوان یاری نمیکنند؛ مرعوب این اثر نشدهام، واقعاً رمان خوبی است. قصهی خوب و ساختار محکم و لابلایش پر از مباحث فکری و نظری و حرف های جذاب و قوی و عمیق ومتفکرانه که از فُرم و بطن و خطِ سیر ماجراها زاییده میشوند! و به همهی این ویژگیها می بایست، ترجمهی شایسته آقای «سعید مقدم» را اضافه کنم!
رمان «دکتر گلاس» نوشتهی «یلمار سودربری» با ترجمهی «سعید مقدم» را «نشر میلکان» در 1000 نسخه منتشر کرده است، که مشهورترین کتاب این نویسنده است، یعنی یلمار سودربری! «این شاعر و روزنامهنگار و رماننویس و نمایشنامهنویسِ سوئدی» به آزادی اراده معتقد نیست و شخصیتهای داستانهایش برخلاف آنچه میپندارند که تصمیمهایشان برآمده از حق خویش و انتخابشان است، اما، آنان گرفتار و قربانیان سرنوشت و تقدیر و تصادفاند؛ به قولِ زندهیاد حسین پناهی:« ما همه گلچین تقدیر و تصادفیم/ استوای بود و نبود…»
بندهایی از این اثر؛
«ما میخواهیم همه چیز داشته باشیم. میخواهیم همه چیز بشویم. میخواهیم همه شادیها و خوشیها را داشته باشیم. میخواهیم عمق هر رنج و حرمانی را درک کنیم. میخواهیم دلهره و هیجان عمل را احساس کنیم و آرامش آنان را که در ساحل امن نشستهاند نیز داشته باشیم؛ هم سکوت بیابان را میخواهیم، هم غوغای بازار شهر را. میخواهیم هم ملودی باشیم هم آکورد، در آنِ واحد! چطور چنین چیزی ممکن است؟»
……….
جواب داد:« بله، ولی برای خنده تو نیست! بگذار چیزی بهت بگویم. سه نوع آدم وجود دارد؛ متفکر، نویسنده بازاری و گاو. در حقیقت، تمام کسانی را که متفکر و شاعر خوانده میشوند، یواشکی، جزء نویسندگان بازاری به حساب میآورم و بیشتر نویسندهها به دستهی گاوها تعلق دارند…»
………..
«…در کافه باز میشود و فردی با قیافهی کریه میآید تو. شوپنهاور با ترس و نفرت نگاهی میاندازد به او، چهره درهم میکشد و ناگهان از جا برمیخیزد و بنا میکند با عصایش به سر او ضربه زدن؛ فقط به دلیل آنکه قیافهی طرف تو ذوقش خورده!
البته من شوپنهاور نیستم…»
………
پیام رنجبران لینک منبع
5 نظرها
سلام و درود فراوان
من نمیدانم چه طور از زحمات شما سپاس گذاری کنم. واقعا نمیدانم اگر یک روز صدای سرشار از دانایی و خرد آقای زراعتی را نشنوم چه باید بکنم. اما میدانم خدا خیلی مرا دوست داشت که دو سال پیش با کتاب صوتی و از آن مهمتر با صدای آقای زراعتی بزرگوار و رادیو پیام آشنا شدم
سپاسگزار مهر شما
سپاس از زحمات بی شائبه شما.فقط ایکاش میشد از این سایت هم کتابهارا دانلود کرد.صفحه دانلود سریع عوض میشود.
دوست گرامی سلام
به زودی در صفحه فروشگاه می توانید تمام کتابهای صوتی موجود در وبسایت را دانلود کنید
بسیار سپاس گزار از حسن نظر و توجه شما عزیزان