گلی خانم را که از دست دادم، مادربزرگم را، انگار مردم.
سر مزارش وقتی خاک تنش را از چشم ها دور می کرد
بی اشک خیره بودم و پرنبض
انگار میان یک دویدن سخت برای نجات کسی جاده ناپدید شده باشد، نبضم می دوید و تنم خواب بود.
مات بودم!
مبهوت!
از دست داده بودم.
از دست رفته بود.
از میان ما…
یادم هست مامان آمد کنارم و در گوشم گفت:
گریه کن، گریه کن!
انگار کسی پایش را از روی قفسه سینه ام برداشته باشد، اشک هایم بی صدا روی صورتم پایین آمد.
من یکنفر را دیگر نداشتم! یکنفر که فقط یک نفر نبود، تکه ای از من بود. یکنفر را که همه کار برایم کرده بود، دوستش داشتم، قوی بود، مهربان بود، حواسش به همه بود، دلم به او گرم بود….
در یادم بود.
امروز هم یکنفر را از دست دادم، یک نفر که یکنفر نبود، همه بود! تمام یاد ما.
همه، همه تمام ما
جناب محمدرضا شجریان
صدای مادرم در گوشم می پیچد:
صابر گریه کن ….
نویسنده: صابر ابر