متن روز- عادت کرده بودیم
عادت کرده بودیم
هر روز در ابتدای برنامه رادیویی متنی را آماده و اجرا می کنیم.
ما عادت کردهبودیم خیال ببافیم و این خیال بود که پیاپی، رنج زیستن را از شانههای احساسمان کم میکرد.
ما عادت کردهبودیم پناه ببریم به تصورات خوبی که در سر داشتیم و آرزوهای قشنگی که هر صبح در سینه میکاشتیم و هرشب از مزرعهی قلبهامان، «آه» بر میداشتیم.
ما عادت کردهبودیم دلخوش باشیم به روزهای خوبی که به خودمان وعدهشان دادهبودیم و عادت کردهبودیم از واقعیتهای تاریک و اجتنابناپذیر حوالیمان، به وادیِ سبز و روشن خیالات پناه ببریم.
ما در تاریکیِ این کورهراه، به شوق آفتاب و رهایی، مُسَکِن خیال تزریق میکردیم و دوام میآوردیم و پیش میرفتیم تا اینکه کسی فریاد زد: «من نور را میبینم».
ما به تحقق خیالاتمان نزدیک شدهبودیم و حالا خورشید، فرضیهای محال نبود، واقعیتی نجاتدهنده و شفابخش بود که جایی از مسیر در انتظار ما ایستادهبود.
ما باید قوی میماندیم، دیوارهای ضخیم و فرسودهی این تاریککده را میشکستیم و خورشید را در آغوش میگرفتیم.
ما باید به اتفاقات و چیزهای روشنتری عادت میکردیم… ما باید مرز خیال و واقعیت را بر میداشتیم. ما باید راه میافتادیم و خودمان را تا روزهای خوب میرساندیم.